بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز آسمان جُـلِ شهرخویش، امروز، کدخدای دِهِ بالا
فردا ولی قضاوت آن زود است ، باید حواله داد به پس فردا
در بی حواسیِ تبر و جنگل، بیرون پرید از کمر برکه
شور ابو عطا به گلویش بود،( میرفت آب بادیه سر بالا)
آمد به خواستگاری خاتونش ، با خنده ی تصنعی و مرموز
داماد شد وَ زود عروسی کرد ، با این قبای عاریه ی یک لا
حتی بلد نبود که ماهی چیست، حتی نخورده بود کمی مِیــگو
الله بختکی شد و تور انداخت ، ماهی گرفت چند غِزِ ل آلا
آمد أدا در آورد و میگفت:ارث شما به کیسه ی همشهریست
مهریه ی زنش هم اگر کرده است ، می گیرم از یکایکشان ، حتا
یک شب به سِحر هم متوسل شد ، مرتاض شد فلوت و نی انبان زد
چون مارها کرند نرقصیدند، خندید و گریه کرد نشد امّا
گفتی پیمبر است ، بله ، شاید ، جبریل آیه های نسنجیده
با این حساب ، معجزه هم دارد : خر کردن تمامی آدمها!!
***
حالا که نصف شب شده این شاعر ، خوابش گرفت و قافیه را گم کرد
وقتی دوباره قافیه پیدا کرد ، میگوید او ادامه ی شعرش را
یاعلی