سواد آینه

پیوندها

بسم الله الرحمن الرحیم

 

دیروز آسمان جُـلِ شهرخویش، امروز، کدخدای دِهِ بالا

فردا ولی قضاوت آن زود است ، باید حواله داد به پس فردا

 

در بی حواسیِ تبر و جنگل، بیرون پرید از کمر برکه

شور ابو عطا به گلویش بود،( میرفت آب بادیه سر بالا)

 

آمد به خواستگاری خاتونش ، با خنده ی تصنعی و مرموز

داماد شد وَ زود عروسی کرد ، با این قبای عاریه ی یک لا

 

حتی بلد نبود که ماهی چیست، حتی نخورده بود کمی مِیــگو

الله بختکی شد و تور انداخت ، ماهی گرفت چند غِزِ ل آلا

 

آمد أدا در آورد و میگفت:ارث شما به کیسه ی همشهریست

مهریه ی زنش هم اگر کرده است ، می گیرم از یکایکشان ، حتا

 

یک شب به سِحر هم متوسل شد ، مرتاض شد فلوت و نی انبان زد

چون مارها کرند نرقصیدند، خندید و گریه کرد نشد امّا

 

گفتی پیمبر است ، بله ، شاید ، جبریل آیه های نسنجیده

با این حساب ، معجزه هم دارد : خر کردن تمامی آدمها!!

***

حالا که نصف شب شده این شاعر ، خوابش گرفت و قافیه را گم کرد

وقتی دوباره قافیه پیدا کرد ، میگوید او ادامه ی شعرش را

 

یاعلی


  • رضا جعفری

بسم الله الرحمن الرحیم

 

این دلخوشی کجاست که تو زود می رسی؟

در یک پگاهِ جمعه ی موعود می رسی؟

 

سهراب مُرد، رستمِ بیچاره سکته کرد

آیا شما همیشه چنین زود می رسی؟!

 

بعداز سه بار جنگ جهانی و قتل عام

در بدترین زمانه ی موجود می رسی!!

 

اخبار گفت: منتظر مقدم توائیم

او در ادامه اش که نیفزود می رسی

 

این فرش از جوانی خود بود منتظر

وقتی که مُـرد قالی و٬ فرسود می رسی!

 

تا بود ناز کردی و پیشش نیامدی

حالا که شاعرت شده نابود٬ می رسی

 

آقا! جسارتاً به شما عرض میکنم:

باور نمی کنم که شما زود می رسی

 

یاعلی

  • رضا جعفری

السلام علیک یا امیر المومنین

حرف محال

شعر در وصف تو لالی بیش نیست

گفتنت ، حرف محالی بیش نیست

 

پیش ِ اشکت آبِ اقیانوس هم

قطره ی آب زلالی بیش نیست

 

جلوه های تو که باشد ، آفتاب

قطعه ی سرخ زغالی بیش نیست

 

هر کجایش ردِّ پای دست توست

ذات این عالم سفالی بیش نیست

 

حرف ما از تو نماد جهل ماست

پاسخ ما هم سئوالی بیش نیست

 

مردم دار

 

پینه ی دست تو گندمکار بود

زارع دشت تبسم زار بود

 

"هیچ کس" هم مخفی از دیدت نشد

بسکه چشمان تو مردم دار بود

 

درک میلادت، شکستِ کعبه شد

بوی این توفان ، تلاطم بار بود

 

گفت تسبیح و شکست و باز شد

جنبه ی این ظرف ، کم مقدار بود

 

قصه ی روح تو با اطراف خود

غصه ی آیینه و دیوار بود

 

هر اناالحق لایق شمشیر نیست

سهم بی مغزان طناب دار بود

 

شام تجلی

 

ای عبور سبز نخلستان بدوش

باز هم از ذهن نخلستان بجوش

 

تیغ دستت بسکه بر صحرا نشست

شد کویر از دست تو خرما فروش

 

یوسف آهِ تو عمری بین چاه

می وزد در خویش و می گرید خموش

 

کودکی دارد صدایت می کند

کفشهای وصله دارت را بپوش

 

باز هم از کاسه ی طفل یتیم

شربت شام تجلی را بنوش

 

عطر معصوم

 

این مرد که در جنگ کفن پوش ترین است

دیریست که مظلوم ترین مرد زمین است

 

دیروز درِ قلعه ی خیبر به کفَــش بود

امروز ز بخت بد ما خانه نشین است

 

از دادِ نگاهش به سوی ابر شنیدم

بارانی آینده ی یک قطعه زمین است

 

با هیچ کسی باز نکرده سرِ صحبت

بر قاطبه ی مردم این شهر ظنین است

.....

معصومیت عطر شبانگاهی گـُل بود

این مرد که با سجده همآغوش ترین است

یاعلی


  • رضا جعفری

برای حضرت حجت

مهر مادری

الوند، زیر پای تو سنگ مُحقریست

اما نه ، هر کلوخ ، دماوند دیگریست

 

هیچ احتیاج نیست به یک کوه و چند غار

هر جا کسای توست، حَرای پیمبریست

 

جن و پری به دور نگین تو در طواف

- انگشتر عقیق شما چیز دیگریست-

 

بی تو سه چهارم همه ی ابتهاجها

اضلاع بی قواره ی لبخند ابتریست

 

ای آب ، التفات تو بر خاک ، کم مباد

مِهری که بین ما و شما هست، مادریست

 

تعارف مکن به کیفیت آبغوره ها

حالا که فصل چیدن انگور عسگریست!

 

جز در هوای دیدن تو پر نمی زنم

گفتی که ابر نیست ، هوا هم کبوتریست

 

مریم فقط حیای مرا درک می کند

اصلاً همیشه عشق ، مسیحای نوبریست!!

یاعلی

  • رضا جعفری

بسم الله الرحمن الرحیم

جسارت

این جشنها برای من آقا نمی شود

شب با چراغ عاریه فردا نمی شود

 

خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفبد

میخواستم ببینمت اما نمی شود

 

شمشیرتان کجاست ؟ بزن گردن مرا

وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود

 

یوسف! به شهر بی هنران وجه خویش را

عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی شود

 

اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو

اینجا کسی برای شما ما نمی شود

 

آقا جسارت است ولی زودتر بیا

این کارها به صبر و مدارا نمی شود

 

تاچند فرسخی خودم ایستاده ام

تامرز یأ س ،تا به عدم، تانمی شود

 

می پرسم از خودم غزلی گفته ای ولی

با این همه ردیف ، چرا با نمی شود؟!

یا علی


  • رضا جعفری

بسم الله الرحمن الرحیم

حیفم آمد تا آخر شعبان اگر چیزی بنویسم ،در باره ی حضرت ولی عصر علیه السلام نباشد و قدح نام و یاد ایشان را فقـط یکبار سر بکشم که از قدیـم گفته اند:دور چون با عاشقان افتـد تسلسل بایدش . حتی دو قناری خانه ما هم در این ایام بیشتر و مستانه تر میخوانند ،سعدی میگوید:

دوش مرغــی بـه صـبـح میـنـالیـد

عقل و صیرم ببرد و طاقت و هوش

گـفتم ایـن شـرط آدمـیت نیـســت

مــرغ تسبیح گوی و من خامــوش

سهم مستی

با خاک غم سرشتند رنگ مشیت گِل

نردیک کن خدایا بُعد مسافت دل

نامه رسان نبرده است مضمون آه مارا

مشتاقی ام فتاده دست نسیم کاهل

با موجهای ذاکر قصد عروج کردیم

سمت کجا وزیدی ای بادبان غافل

عمری جزیره بودیم اما نه بین دریا

ما را احاطه کردند این برکه های جاهل

از عمر آبی ما این نقش مانده باقی:

دست دخیل موجی بر مرقد سواحل

از نا توانی ما تنها نه جاده حیران

برما اشاره میکرد بُهت نگاه منزل

انگورهای بالغ بر تاکها رسیدند

پس سهم مستی ما کو ای زمین عادل؟؟؟

آه روشن

شبکور شدیم از عدم تابش نورت

این خاک یتیم است بکش دست عبورت

امواج علیل و نفَس باد عقیم است

سا حل به شک افتاده ز طوفان حضورت

در آینه ی خانه نظر کن که ببینی

تصویر همه هست بجز صاحب صورت

از روشنی آه تو داریم چراغی

ای فیض غمت ،صیقل زنگار و کدورت

اغلب همه مَردیم ولی محض تفاخر

اینجا همه هستند بجز وقت ظهورت

دوریم زتو گرچه تو نزدیک به مایی

ای دوست نشانی بده از خانه ی دورت

یاعلی

 

  • رضا جعفری
دلتنگی

بسم الله الرحمن الرحیم

برایم خیلی سخت است که همه را ببینم ولی تورا نبینم!!!پس این چشمها برای چه آفریده شدند؟؟؟ یا مهدی

my love! it's too hard for me to see everyone but you.

از صبح شبنم:

 

معراج معنی

 

لفظ طیّار تو معراج برد معنی را

اشک چشمان تو میخانه کنددنیا را

 

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور

چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را

 

آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد

داد بر قبضه ی تو آمدن فردارا

 

کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است

ور نه ریگ است و بگردد همه ی صحرا را

 

هر که زنده است به خورشید سلامم ببرد

ما که مردیم و ندیدیم به خود گرمارا

 

ای عطش، تشنگی کوزه به دریا برسان

یک نفر یک خبر از ما بدهد دریارا

 

خواهش

 

زمین دامنم از ابر دیده مرطوب است

بیا که حاصل این کشتزار مرغوب است

 

مرا خلاص کن از سالهای غیبت خود

مگر تحمل من مثل صبر ایوب است

 

اگر چه روی سیاهم به کار می آیم

برای طیّ زمستان ، زغال هم خوب است

 

اگر دروغ بگویم غذای گرگ شوم

مقام پیرهنت چشمهای یعقوب است

 

عصای معجزه ها مار می شود با تو

کسی که بی تو نخشکد شقی تر از چوب است

 

همیشه ابر ز خورشید رنگ می کیرد

به هر کجا بروی این صحیفه زرکوب است

 

روز فردا

 

آن که حرفش همیشه در فرداست

مثل روز ظهور خود زیباست

 

وقتی آمد تو خوب می فهمی

در چه جائی جزیره ی خضراست

 

اصل او ریشه در خدا دارد

آخرین فرع سا قه ی طوباست

 

ظاهرش ساده و همه فهم است

باطنش در تجرُّدِ عنقاست

 

دستها را به حرف می آرد

خصلتش مثل محشر کبراست

 

چشم او قاب صورتی نیلی

عکس تابوت بانوئی تنهاست

 

روح او مثل یک قصیده بلند

اسم او مثل یک غزل کوتاست

 

پشت این پنجره چه می کذرد؟

کوچه انگار ، حجم یک غوغاست!

 

انتظاری دوباره می گِریَد؟

یا صدای سکوت این شبهاست؟

 

می پرد پلک چشمهای همه

می زند در، که میهمان شماست؟؟؟

یاعلی

  • رضا جعفری
 

با دو غزل از" صبح شبنم" ولادت حضرتِ عشق را جشن میگیرم. خوش باشید و شاد

 

درخت روشن

 

وفتی طبیعت فارغ از قال و مقالم بود

بال ملائک در عزایت دستمالم بود

 

پیش از شروع اشک عالَم گریه می کردم

یادم نمی آید دقیقأ چند سالم بود

 

من خود درخت روشنی بودم در آن ایّام

چندان که این خورشید چون یک سیب کالم بود

 

اندازه ی بالِ مگس تا گریه ام آمد

دیدم که سیمرغِ بهشتی زیر بالم بود

 

چندین هزاران سال پیش از خلقت انگور

باده کشی و مِی خوری جزءِ کمالم بود

 

من قبل از این عالَم تو را در نور می دیدم

لاهوت یا ناسوت ،شاید هم مثالم بود

 

 

شراب ناب

 

بدون باده مستی آفرینی

بدون جلوه هم زیباترینی

 

زمان تاثیر در ذاتت ندارد

شراب ناب گهواره نشینی

 

توان درک تو در حدّ ما نیست

چه می فهمد ز مِی ظرف گِلینی

 

تو متن واضح و روشن ولی من

پر از ابهام، مثل نقطه چینی

 

رثایت را همه خون گریه کردند

شهاب آسمان، سنگِ زمینی

 

شنیدم مانده بر زیر گلویت

جسارتهای شمشیر لعینی....

یا علی


  • رضا جعفری

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

وچند غزل از "صبح شبنم":

 

وصله به راه

 

پایم که وصله می زنم این راه پاره را

من چند بار تجربه کردم دوباره را

 

هر که پیاده بود از اینجا عبور کرد

چشمم ندید گرد عزیز سواره را

 

عیب از لباسهای منا جات ما نبود

باید عوض کنیم تنِ بی قواره را

 

از عقل ، این ضریح ندیدم کرامتی

بی خود مرید بوده ام این هیچکاره را

 

عقلم به هیچ جای دگر قد نمی دهد

امشب بریده ام نفسِ استخاره را

 

لبریزِگناه

 

من از خجالت گرم گناه لبریزم

من از تغافلِ عفو اله لبریزم

 

بجز شکست ندارد نتیجه کردارم

تلاشِ جاهلم از اشتباه لبریزم

 

بجز ندامت از این سینه برنمی خیزد

غبار آینه هستم از آه لبریزم

 

کسی که همسفرم شد به دردِسر افتاد

مسیر غفلتم از کوره راه لبریزم

 

نگاهِ منتظرم از امید سرشارم

امیدِسرشارم از نگاه لبریزم

 

نوشته اند مرا سرنوشتِ یوسف شهر

زِ نابرادری و گرگ و چاه لبریزم

 

خراب ترین

 

گناه می چکد از سقفِ اعتقادِ گِلینم

میان این همه سنگ بنا خراب ترینم

 

سوار ناقه ی معراجم و عروج ندارم

به گِل نشسته تقلای پای آهِ حزینم

 

تنیده پیچکِ عصیان به دور ساقه ی زردم

نشسته آفتِ تردید، روی برگ یقینم

 

نه آسمانِ بزرگی نه یک ستاره ی روشن

نه هیچ دستِ بلندی که خوب ماه بچینم

 

به شکلِ ظاهری ام هیچ اعتماد نشاید

دچار زلزله ای سخت گشته کوهِ یقینم

 

 

 

یا علی

 

  • رضا جعفری
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

رسول مـعذور

ترانه های مرا پاره کرد و دور انداخت

کسی که برد تو را و درون گور انداخت

فهیم تر ز خودم بودم و خدای حکیم

مرا میانه ی یک ُمشت بی شعور انداخت

به اختیار خودم از شما جدا نشدم

نخواستم که بیفتم ،مرا به زور انداخت

وهر چقدر تعّین که داده بود گرفت

نداد هیچ لباسی و لخت و عور انداخت

به ما ندید کمی آب را و خشکش کرد

همان که ماهی این حوض را به تور انداخت

درِتمامیِ لذّات را به رویم بست

کلید ذوق مراتوی آب شور انداخت

کلیم هم شدم و یوسـفانه ام آورد

از اوجِ مصربه اعماق چاه طور انداخت

مرا شکنجه مکن، من رسول معذورم

خدا مرا وسطِ قومِ گنگ و کور انداخت

 

خودِ من

کسی نبود در آیینه این خودِ من بود

بله تما میِ اوصافِ من دقیقاً بود

کمی دقیقتر از پیش در خودم رفتم

کسی که بود در آیینه مرد نه ،زن بود

به این نتیجه رسیدم که پشت آیینه

بله تمامیِ اوصاف باطن من بود

بنا برین من و معشوقه ام یکی هستیم

دوئیَتـی هم اگر بود ،محضِ یک تن بود

و تو اگر چه زنی ،باردار می کنی ام

و مرد تو که منم ،آب بود ،هاون بود

کلیدِ خانه ی خورشید را زدم امّا

برای دلخوشی ام بود ، خانه روشن بود

شبیه برتری علم و ثروتِ إنشاء

همیشه بر همگان واضح و مبرهن بود

همیـن که باطن هر شهوتی جهنّم شد

همـین که باطنِ هر رفتنی رسیدن بود

 

یا علی

  • رضا جعفری